اظهار وجود جوجه طلایی.
سلام جوجه طلایی
نمیپرسم خوبی چون که میدونم خوبی دختر نازم
بابایی 2 روزه که رفته و من و تو با همیم البته بابا محمد فعلا پیشمونه ها
پریشب که بابایی 4 صبح باید میرفت سمت فرودگاه من و بابا داشتیم باهم حرف میزدیم من هی غر غر که کاش میشد نری و من تنهایی چی کار کنم و خلاصه داشتم خودمو به شدت لوس میکردم که یهو انگار یکی شکممو قلقلک داد دهنم باز موند از تعجب ضربان قلبمم 1000 بود قیافمم که دیگه دیدنی بود...بابایی داشت همینجوری منو دلداری میدادو لوسم میکرد یهو قیافه منو دید گفت چیهههههههههه؟خوبی؟؟؟؟؟چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم گفتم دخترت داره میگه زیادی خودتو لوس نکن مامان خانوم اولا که تنها نیستی بعدم اینکه منم دلم واسه بابام تنگ میشه بهش بگووووو...بابایی هی هم میگفت وااای خوش به حالت بعد بلند بلند گفت منم دلم برات تنگ میشه دخترم مواظب خودت باش من که اومدم خانومی شده باشی واسه خودتاااامنم که کلا داستان از یادم رفت و غرق لذت شدممممم اره دخترم تو اولین بار وقتی فهمیدی بابا داره میره سفر اظهار وجود کردی و دل من و بابایی رو حسابی بردی...
(در تاریخ 25 مهر ساعت 1/30 صبح)
بازم میام از روزای 2 نفرمون برات مینویسم عروسک بــــــــــلا
خدایا شـــــــــــــــــــکرت