فصل تازه

روشای مادر

سلام مامی جانم خیلی دیر به دیر میام اینجا رو اپ میکنم متاسفانه دختر مادر روشای مادر یک سال از داشتنت میگذره و من باورم نمیشه که روزا انقدر سریع میاد و من نمیتونم اونطوری که دلم میخواد لجظه به لحظه بزرگ شدنت رو لمس کنم! دیگه خانومی شدی چوچه نیستی دیگه اخر سال 93 یه ترم کلاسهای بادبادک رفتیم که مربیش خیلی خوب نبود و همه مامانا تصمیم گرفتیم به نشان اعتراض یه ترم ثبت نام نکنیم فعلا تو خونه با هم مشغولیم خیلی ددری شدی مامی فقطم بابا رو به ددر میشناسی تا میره تو اتاق بدو دنبالش میری میچسبی به پاش و دد دد میکنی و دقیقااا همینجاست که بابا واست غش میکنه و هر ساعتی از شبانه روز باشه میبرتت ددر 14 فروردین تولدت بود که خیلی خوب برگزا...
11 ارديبهشت 1394

مورچه خانوم

سلام جوجه وروجک مامی جونم به معنای واقعی وقت سر خاروندنم ندارم دقیقا از روز اول 9 ماهگیت 4 دست و پا شدی مووووورچه عین مورچه همه حا دنبال من میای یه کوه اسباب بازی میریزم برات .ه برم یه لیوان اب بحورم یهو میبینمزیر پامی عاشق اینی که از من بری بالا جذابترین بازیت اینه جوجه من دوتا دندون داری یه دونه پایین یه دونه بالا از هفته دیگه هم اولین چلسه کارگاه مادر و کودکمون شروع میشه باشد که رستگار شویم تو این ماه رفتیم شمال دوروزه و خیلی خیلی خوش کذشت هوا هم عالی بود دخترمونم خیلی خانوم بود واقعاااا نفهمیدم چی نوشتم چون خوابم میاد به شدت ولی تو روز اصلا وقت اپ کردن نمیذاری برام مورچه مامی باورم نمیشه داریم به تولدت نز...
19 دی 1393

یلدا

سلامممم ماناشونا دیگه سعی میکنم زود زود بیام برات بنویسم دختر نازم خانوم طلا در 8 ماه و 10 روزگی اولین مرواریدشو نشونمون داد   چند روز بود خیلی بد اخلاق و نق نقو بودی جوجه هی من مسگفتم داره دندون در میاره حس مادرانه ام بهم میگفت دندون داره نازگل من  تا این که بابایی داشت بهت غذا میداد گفت احیانا دندون در نیورده روشا؟؟؟ منم پریدم دست کردم تو دهنت و دیدم بلههههههههههه مبارکت باشه خانوم برات یه مهمونی کوچولو هم گرفتیم به بهانه دندونی  دیگه اینکه 4 دست و پا میری عقبی انقدر میری تا گیر میکنی به یه جایی و خودت میشینی  دیشبم خونه گلی جون بودیم و اولین شب یلدات بود عشق مننننن ...
1 دی 1393

روشا خانوم

سلام دختر ناز من مامانی من واقعا شرمنده ام ولی واقعا وقتم نمیرسه که بیام اینجا و برات بنویسم از این روزات!!!و حیف که این روزا عین باد داره میگزره بعضی وقتها تو گوشت میگم صبر کن انقدر عجله نکن برای بزرگ شدن! بند بند وجودت رو میپرستم حسم فراتر از دوست داشتنه و نهایت عشق از بوی تنت مست میشم با خنده هات میرم بهشت وقتی تو بغلم شیر میخوری و با دستت تو صورت من میچرخی انگار دنیا تموم میشه فقط منم و تو از نگاه کرذنت سیر نمیشم بعضی وقتا انقدر نگاهت میکنم که گردن درد میشم...خلاصه بگم شیرینم تو خود بهشتی واسه من عسل خانوم من خیلی شیطون شده همه جای خونه رو میچرخه به صورت سینه خیز و دنده عقب یه دونه دندون داره که در 8 ماه و 12 ر...
22 آذر 1393

عکسسسسسسسسس

خیلی مامان تنبلیم 1روزگی 1ماه و نیم 2ماهگی 3ماه و نیم 4ماهگی 5ماهگی عشقیییییییییییییییییییییییییییییی قول میدم زود بیام از شیرینیات بگم قند عسل ...
24 شهريور 1393

بعد از مدتهااااا

سلااااااااااااااااااااااااام اوووه خیلی وقته ننوشتم و تواین مدت خیلی اتفاقها افتاده بزرگترین و بهترینش هم به دنیا اومدن فرشته خونه ماست اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم! تقریبا 20 روز مونده به تولد شما مجبور شدیم خونه رو عوض کنیم!فک کن من با اون شکم قلمبه که واقعا دیگه به زور راه میرفتم چه حالی داشتم !خیلی اعصابم خورد بود از دست صاحبخونه که انقدر بی موقع این موضوع رو مطرح کرد همه وسایل تو اماده بود حرکاتت کم شده بود و این استرس منو بیشتر میکرد هر روز دنبال خونه بودیم تو بنگاه ها با این شکم قلمبه ایضااااا نمیدونم چرا هیچ خونه ای به دلمون نمیشست و خوب بدترین فصل بود برای جابه جایی همه مشغول خونه تکونی بودن ما دنبال خونه!بلاخره بعد از 8 ...
18 تير 1393

32 هفته گی روشا!

سلام دختر ناز من! نمیدونم از کجا برات بگم از اول بگم اگه پراکنده نوشتم دیگه خودت به خانومیه خودت ببخش...اول از همه اینکه اولین چکاپ بیمارستان صارم رو رفتیم و خوب خداروشکر که همه چی خوب بود از محیط بیمارستان خیلی خوشم اومد اصلا عین بیمارستان نیست همه مریضایی هم که اومده بودن یا مامان بودن یا داشتن واسه  مامان شدن تلاش میکردن کلا جو خوبی داشت...دکتری هم که بعد از کلی تحقیقات انتخاب کردم خانوم دکتر مصدق هست اونم خوب بود به نظرم امیدوارم تا اخر خوب باشه و برای زایمانم هم ازش راضی باشم...بعد از بیمارستان با حدیث و کوروش رفتیم هایپر استار و یه دلی از عزا دراوردیم ولی من دیگه مثل قبل نمیتونم خیلی راه برم و زود خسته میشم تو شدلم احساس کشید...
20 بهمن 1392

مامان تنبل!

سلام به روی ماهت عروسکم... بلههههه روی ماهتو دیدیم و عاشقترت شدیم خانوم من...اول بهمن با بابایی رفتیم سونوگرافی و دختر گلمو بعد از 10 هفته دیدیم وااااای که چقدر بزرگ شدی جوجهههههه قیافت قشنگ معلوم بود اقای دکتر میگفت عجب لپهای گردویی هم داره الهی من فدای اون لپات از همین تصویر سیاه سفید و درهم برهم معلومه که چقدر نازی و خوشمزه...از اون روز تا حالا من و بابایی 10 دفعه سی دی رو گذاشتیم دیدیم و هی قربون صدقه ات رفتیممممم...اقای دکتر به بابایی گفت شبیه تو هستااا بابایی هم رفــــــــت رو ابرااا...تا اخر سونو هم تقزیبا چسبیده بود به مانیتور و تک تک اعضای بدنتو از دکتر پرسید دکترم کاملا با حوصله بهش جواب داد منم فقط بابایی رو  نگاه میکر...
4 بهمن 1392

زمستون

سلام جوجه طلایی داریم کم کم 6 ماهم تموم میکنیم و وارد 7 ماه میشیم خداروشکر که تا الان خوب بوده و بهمون خوش گذشته...امسال زمستون برعکس هر سال که من همیشه خدا دست و پام و نوک بینیم یخخخخخخخ بود گرمممممممهههههههههه از صبح تا شب با یه پیراهن  کوتاه تو خونه میچرخم همه هم دعوام میکنن که سرما میخوری ها ولی واقعا گرممه شبها که خیلی وقتها پتو روم نیست اینم از تغییراتی که با اومدن دخترمون مامانش متحول شده اینم تا این حددددد!!دیگه از تغییراتم بگی که شکمم عین یه توپ بسکتبال بووووب پریده بیرون گرد و قلمبه خیلی ها رو دیدم که از اضافه وزن و تغییرات جسمیشون راضی نیستن ولی من وقتی خودمو تو اینه میبینم شکم قلمبه امو میبینم انقدررررررررر کیف میکنم...
1 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فصل تازه می باشد