فصل تازه

خانوم شدی

سلام دختر قشنگم از حرکتات میفهمم که خوبی و تکونات و لگداتت انقدر بهم حس خوبی میده که انگار تو ابرام تا قبل از این که تکونتتو حس کنم فقط میدونستم که هستی و گاهی به بودنت به رشد کردنت فکر میکردم ولی از وقتی که تکون میخوری با تمام وجودم عاشقتم و نگران ن ن فقط کافیه یه روز صبح دیر تکون بخوری دیگه این دل و روده ی منه که میاد تو حلقم خلاصه که از وقتی گه تکون میخوری حسم 180 درجه فرق کرده از خدا میخوام همه نی نی ها رو در پناه خودش حفظ کنه و هیچچچچچچچچچچ مادری غم و بیماری و بچه اش رو نبینه... 5 اذر وقت سونو داشتیم از خلنوم الماسیان خداروشکر همه چی خوب بود و نرمال جوجه ما از 60 گرم شده 450 گرم ماشالله به جونت عزیزم داری بزرگ میشی خانو...
12 آذر 1392

نصف راه

سلام جوجیه مامان من قربون اون تکونات برم اخه شیطووووون الان حدودا 2 هفته است که تکونات واضح شده و قوی فقط یه کم ساعتاش عجیبه هااااا مثلا ساعت 2/30 3 شب و 7 8 صبح خیلی تکون میخوری طوری که من چند شب پیش از خواب پریدم و اولش سعی کردم هیچی نگم ولی یهو گفتم ای وااااااااای اخه داشتی میپریدی بیرون...بابایی هم بیدار شد تو خواب  و بیدار گفت چیهههه؟گفتم تکون میخوره...یهو چشاش و تا اخررررین حد باز کرد گفت کی پشت پنجره؟؟؟؟؟ طفلی فکر کرد دزد اومده بعد که من گفتم نهههه گولی تکون میخوره...لبخــــــــــــــندی زد و دستشو گذاشت رو شکمم گفت دخترم بخواب الان وقته خوابه مامانی رو اذیت نکن دختر خوبم...تو هم ارووووووم شدی واقعا صدای ماهارو انقد...
2 آذر 1392

آخراشه دیگه ه ه...

سلااااااااااااااااااام جوجییییه مامان قربون اون تکونای ریزت برم من اخهههه که دلم براش غش میره جوجی یه رازی رو بهت بگم؟انقدر از این حرکتات خوشم میاد که هی میرم کیت کت میخورم شیر عسل میخورم خرما میخورم که تو تکون بخوری شب و نصفه شب چیزای شیرین میخورم مثلا یهو بی خوابم ساعت 2 شب میرم یه شکلات میخورم میام دراز میکشم تمرکز میکنم که تو تکون بخوری ازار دارم خودم میدونم فک کن تو اونموقع خواااااااااااب خوابی من یهو بیدارت میکنم یه همچین مادر بیماری هستم من خوووووووووووووووب بگم از این روزا که دیگه روزای اخره دونفره من و تو هست و بابایی داره بعد 1 ماه برمیگرده از سفر البته با دست پررررر برای دخمل گلش...عاشقشم که انقدر با ذوق و سلیقه است مطمئنم...
18 آبان 1392

من و تو

سلامممم وروجک کوچولو الان 10 روزه که بابایی رفته و من و تو دوتایی با همیم همه جا با هم میریم/ همه چی با هم میخوریم/ با هم میخوابیم /میخندیم /فکر میکنیم /مهمونی میریم/فیلم میبینیم/خرید میریم/تره بار میریم /ماشین و میبریم تعمیرگاه /ووووو دلتنگیم ... میبینی من و تو چقدر با همیم؟؟؟یعنی من و تو الان دوجسمیم ولی در ظاهر 1 جسمیم...به اینا که فکر میکنم یه حس خوبی بهم دست میده بعضی وقتها هم احساس قدرت میکنم که یه نی نی داره تو وجودم رشد میکنه و از وجود من تغذیه میکنه و بزرگ میشه بیشتر این روزا با حدیث و کوروشیم و کلـــــــــــی از دست کوروش میخندیم ازش میپرسیم تو دل هدیه چیه؟میگه نی نی میگیم اسمش چیه؟میگه روشا خلاصه که کوروش اسمت و تائید کر...
6 آبان 1392

اظهار وجود جوجه طلایی.

سلام جوجه طلایی نمیپرسم خوبی چون که میدونم خوبی دختر نازم بابایی 2 روزه که رفته و من و تو با همیم البته بابا محمد فعلا پیشمونه ها پریشب که بابایی 4 صبح باید میرفت سمت فرودگاه من و بابا داشتیم باهم حرف میزدیم من هی غر غر که کاش میشد نری و من تنهایی چی کار کنم و خلاصه داشتم خودمو به شدت لوس میکردم که یهو انگار یکی شکممو قلقلک داد دهنم باز موند از تعجب ضربان قلبمم 1000 بود قیافمم که دیگه دیدنی بود...بابایی داشت همینجوری منو دلداری میدادو لوسم میکرد یهو قیافه منو دید گفت چیهههههههههه؟خوبی؟؟؟؟؟چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم گفتم دخترت داره میگه زیادی خودتو لوس نکن مامان خانوم اولا که تنها نیستی بعدم اینکه منم دلم واسه بابام تنگ میشه بهش بگووووو...
26 مهر 1392

رنگ این روزها!

سلام جوجه طلایی... میدونی رنگ این روزای ما چه رنگیه؟ صــــــــــــــــــــورتی رنگ یه دختر کوچولو...هر جا میریم با هر کی حرف میزنیم همه برامون کلی ذوق میکنن که داریم دختر دار میشیم همه جا حرف دختر ماست کم کم حالم داره بهتر میشه ولی همچنان لواشک خوردنم ادامه داره نمیدونم تا کی زبون بیچاره ام توان لواشک خوردن داره بیچاره کلا زخم شده ولی خوب چی کار کنیم که حالمون اینجوری خوبه جوجه طلایی مگه نه؟؟؟؟؟ هفته پیش با بابا رفتیم سینما فیلم هیس...خیلی دردناک بود ولی به نظرم برای همه خانواده های دختر دار لازمه که حتما این فیلمو ببینن... اوایل هفته من و بابا و بابا محمد رفتیم برات کالسکه و کریرتو گرفتیم واااااااای که انتخابش چه کار سختی بود ...
16 مهر 1392

جنسیت نی نی

سلام جوجه من تو این مدتی که تو اومدی تو دلم کلی اتفاق افتاد...اتفاقهای خوب هاااا تو هفته اخر شهریور کلا عروسی و پاتختی و نامزدی بودیم خیلی خوب بود دختر خاله ام و  دختر داییم ازدواج کردن و عروسی یکی از همبازیهای بچه گیم دعوت شدیم تو هم تو همه این مهمونیا تو دل من نشسته بودی فندق تقریبا همه هم فهمیدن که من نی نی تو دلم دارم بس که حالم بود. دیروزم که دیگههههههه رفتیم سونو گرافی و چشممون به جمال تو روشن شد... بلهههههههههههههههه تو یه دختر 60 گرمی خوردنی هستی من و بابا از ذوق دیدن دخترمون در حال غش بودیم اخه یه کوچولو دوست داشتیم نی نی مون دختر باشه خدارو شکرررررررررر که همه چی خوب بود فقط تو خیلی وول میخوردی و خانوم الماسیان ه...
8 مهر 1392

شروع!

خوب نمیدونم از کجا شروع کنم! روزی که فهمیدیم تو اومدی و خدا به ما یه جوجو جایزه داده خیلی روز مهیجی بود اخه خیلی زودتر از موعد مقرر شما اظهار وجود کردی...من که فقط از اون روز دستای لرزون و تپش قلبم یادمه و البته قیافه علامت سوال اقای پدر!هی بی بی چکو میگرفت تو نورهای مختلف که مطمئن شه درسته و 2 تا خط افتاده...طبق معمول اولین نفرایی که خبر دار شدن حدیث/نیلو/بابای من/گلی جون... ایندفعه استرس پیدا کردن یه دکتر خوب رو نداشتم خدارو 100000بار شکر!با ااطمینان رفتم پیش دکتر و ایشونم با یه لبخند کج!گفت خوووووووب مبارکه...اولین سوالشم ازم این بود که ترسیدی؟؟؟نمیدونم چرا انقدر دکتر منو خوب میشناسه منم در کمال صداقت گفتم کلا از روزی که فهمیدم استرس ...
31 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فصل تازه می باشد