فصل تازه

اظهار وجود جوجه طلایی.

1392/7/26 14:55
نویسنده : هدیه
486 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه طلایی

نمیپرسم خوبی چون که میدونم خوبی دختر نازمقلب

بابایی 2 روزه که رفته و من و تو با همیم البته بابا محمد فعلا پیشمونه ها

پریشب که بابایی 4 صبح باید میرفت سمت فرودگاه من و بابا داشتیم باهم حرف میزدیم من هی غر غر که کاش میشد نری و من تنهایی چی کار کنم و خلاصه داشتم خودمو به شدت لوس میکردم که یهو انگار یکی شکممو قلقلک داد دهنم باز موند از تعجب ضربان قلبمم 1000 بود قیافمم که دیگه دیدنی بود...بابایی داشت همینجوری منو دلداری میدادو لوسم میکرد خجالتیهو قیافه منو دید گفت چیهههههههههه؟خوبی؟؟؟؟؟چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجبمنم گفتم دخترت داره میگه زیادی خودتو لوس نکن مامان خانوم اولا که تنها نیستی بعدم اینکه منم دلم واسه بابام تنگ میشه بهش بگووووو...باباییقلبخوشمزهخیال باطلنیشخند هی هم میگفت وااای خوش به حالت بعد بلند بلند گفت منم دلم برات تنگ میشه دخترم مواظب خودت باش من که اومدم خانومی شده باشی واسه خودتااااقلبمنم که کلا داستان از یادم رفت و غرق لذت شدممممم اره دخترم تو اولین بار وقتی فهمیدی بابا داره میره سفر اظهار وجود کردی و دل من و بابایی رو حسابی بردی...

(در تاریخ 25 مهر ساعت 1/30 صبح)

بازم میام از روزای 2 نفرمون برات مینویسم عروسک بــــــــــلاماچ

خدایا شـــــــــــــــــــکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان لي لي
26 مهر 92 16:10
آخي به سلامتي انشالله خدا حفظش كنه😘😘😘😘

ممنونم عزیزم
افسانه
1 آبان 92 16:07
اولین تکون لذت بخش جوجه خوشگلت رو تبریک میگممم


مرررسی خاله افسانه
لیلا مامی لیلیا
5 آبان 92 19:02
عزیزم چه اظهار وجود به موقعی
ایشالا باباییت میاد دل مامانی هم شاد می شه مواظبش باش دردونه

مررررررسی خاله لیلا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فصل تازه می باشد