آخراشه دیگه ه ه...
سلااااااااااااااااااام جوجییییه مامان
قربون اون تکونای ریزت برم من اخهههه که دلم براش غش میره
جوجی یه رازی رو بهت بگم؟انقدر از این حرکتات خوشم میاد که هی میرم کیت کت میخورم شیر عسل میخورم خرما میخورم که تو تکون بخوریشب و نصفه شب چیزای شیرین میخورم مثلا یهو بی خوابم ساعت 2 شب میرم یه شکلات میخورم میام دراز میکشم تمرکز میکنم که تو تکون بخوریازار دارم خودم میدونم فک کن تو اونموقع خواااااااااااب خوابی من یهو بیدارت میکنمیه همچین مادر بیماری هستم من
خوووووووووووووووب بگم از این روزا که دیگه روزای اخره دونفره من و تو هست و بابایی داره بعد 1 ماه برمیگرده از سفر البته با دست پررررر برای دخمل گلش...عاشقشم که انقدر با ذوق و سلیقه است مطمئنم که خیلی با سلیقه تر از من برات خرید کرده حالا عکس خریداتو برات میذارم که بعدا که بزرگ شدی ببینی بابایی چه قدر با ذوقه ...چندتاشو تو اسکایپ نشونم داد من ضعف کرده بودم براش...عزیزممممممم فکر کنم به همه فروشگاه های لباس بچه سر زده
خیلی خوشحالم که بابایی داره میاد واقعا دیگه کلافه بودمممم
فردا وقت ارایشگاه دارم خودمو چیتان پیتان کنم
2 شنبه هم میریم خونه بابا ممد که بریم دنبال بابایی مهربووووووووون ایندفعه جرات نکردم تنهایی برم فرودگاه ته دل خودم یه کم میترسیدم بقیه هم کلیییییی ترسوندنم این شد که به باباممد زحمت دادم که باهامون بیاد بریم استقبال بابایی
دختر ناناز من الان 18 هفته و 6 روزشه و فردا 19 هفته میشههههه ماشالله به جونت مادر
هووووووووووورا تقریبا نصف راهو اومدیم هااا از این به بعدشم به امید خدا خوب و خوش میریم جوجی من
مواظب خودت باش تو دلم بهت خوش بگذره
خدایااااااا شکرت