شروع!
خوب نمیدونم از کجا شروع کنم!
روزی که فهمیدیم تو اومدی و خدا به ما یه جوجو جایزه داده خیلی روز مهیجی بود اخه خیلی زودتر از موعد مقررشما اظهار وجود کردی...من که فقط از اون روز دستای لرزون و تپش قلبم یادمه و البته قیافه علامت سوال اقای پدر!هی بی بی چکو میگرفت تو نورهای مختلف که مطمئن شه درسته و 2 تا خط افتاده...طبق معمول اولین نفرایی که خبر دار شدن حدیث/نیلو/بابای من/گلی جون...
ایندفعه استرس پیدا کردن یه دکتر خوب رو نداشتم خدارو 100000بار شکر!با ااطمینان رفتم پیش دکتر و ایشونم با یه لبخند کج!گفت خوووووووب مبارکه...اولین سوالشم ازم این بود که ترسیدی؟؟؟نمیدونم چرا انقدر دکتر منو خوب میشناسه منم در کمال صداقت گفتم کلا از روزی که فهمیدم استرس داره بیچاره ام میکنه!
خلاصه تو هفته 5 باز هم با کلی استرس و دلشوره رفتیم شمال...تقریبا 5 روزی بودیم.خوش گذشت
هوا عااااالی بود و چقدر من احساس نشاط میکردم دقیقا مثل الاناخهههههه از هفته 6 حالم بد شده از همه بوها متنفرم وووووی یاد یه چیزایی میافتم وتازه از روزی که دارم دارو استفاده میکنم یه کم میتونم حالمو تحمل کنم...دلم الوچه میخواد/اب انار/هندونه/طالبی/سیب/پرتغال/قیمه ه ه هو ساندویچ رویال فری کثیف ...از میگو متنفرمهمینطور از تخم مرغ/کباب/یه بوی شیرین که تا یحچال و باز میکنم حالمو بد میکنه نمیدونم بوی چیه ولی خیلی ازار دهنده است...همیشه فکر میکردم ویار ندارم ولی خیلی غافلگیر شدم!دارم روزارو میشمرم تا اخر هفته 12 که همه میگن حالم بهتر میشه!رااااستی هنوز سونو نرفتم (امروز 7 هفته و 3 روزته)و اندازه 1 تمشکیهفته دیگه میرم سونو که ایشالله همه چی خوب باشه و از دلواپسی های من کم بشه...
برای 6 مهر از خانوم الماسیان وقت سونو گرفتم تا قبل از رفتن بابایی به سفر جنسیت نی نی مون معلوم شه و بابایش کلی سوغاتی براش بگیره
من خیلی مواظبتم تو هم خیلی مواظب خودت باش خدا هم که مطمئنم حواسش به ما هست.
خدایا شکرت